خلوتی برای من و خودم



ما خیلی به در و دیوار زدیم ک جداشیم، به خاطر شرایطمون اما هر دفعه مثل آهنربا باز میچسبیدیم بهم یادمه یه بار میگفت: انقدری که احساس ازت میباره، سنگ آب میشه، من چطوری دوری کنم ازت؟ خیلی سخت بود بدست آوردنش، نگه داشتنش یه پسر شونزده ساله باشی، نه پول داشته باشی، نه شغلی، نه مقامی، نه تحصیلاتی، نه هیچی . . . تنها ابزارت قلبته یه خانم سی ساله، با چهره ی زیبا و چشمای درشت؛ الان که اینارو مینویسم، بو و حال اون دوران رو با عمق وجودم دارم حس میکنم.
ادامه ی پست قبل: با این طرز فکر ولی کسی بود که با خندش میخندیدم و با غصش دنیام خراب می شد، استرساش دغدغه هام بود. نه برای چندروز، برای چند سال نه از چشم افتادنی درکار بود و نه خسته شدنی بدترین و بهترین خاطراتم در این چندسال بود. خیلی چیزا عوض شد، من دیگه من نبودم؛ وقتی به گذشتم نگاه میکنم، هیچ وقت فکر نمیکردم یه آدم بتونه انقدر تغییر کنه. از توضیح و توصیفش صرف نظر میکنیم. خلاصه شاید از نظرم عشقی وجود نداشت و‌ نداره، اما میشه کسی رو تا مغز استخون دوست داشت

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

زمستان زندگی من! دانشگاه پیام نور بابل خدمات ماشین کاری و ماشین سازی خلاصه کتاب مبانی اندیشه اسلامی 2 حسن یوسفیان وبلاگ دکتر صداقت کشفی « ویروشه » "یادداشت هاےویریا_عینے" سايت پيشبيني فوتبال سپیدار سبز پرشین گیمز گنج حکیم